اقا صدرا کوچولوی ماماناقا صدرا کوچولوی مامان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره

صدرای زمان, صدرا کوچولوی قهرمان

صدرا کوچولو سرما خورده!

پسرک نازنینم صدرای من دیشب بیرون کار داشتم و طبق معمول به خاطر گرمای هوا امکانش نبود که شما رو هم با خودمون ببریم.شما طاقت هوای 50 درجه رو نداری  گلبرگ مامی گذاشتمت خونه مامان بزرگت اینا و رفتم.قبلش دوش گرفته بودی.ولی من مثل همیشه حسابی خشکت کرده بودم و موهاتو سشوار کرده بودم.ولی گویا اونجا خوابت میگیره و عمه فرح که مشغول درس خوندن بوده شما رو میذاره کنار خودش.(چون مامان بزرگتم بیرون بودن)و کولر باعث سرما خوردگیت شده. بمیرم واست مامانی وقتی اومدم دیدم داری بازی میکنی ولی آبریزش بینی داشتی.فکر کردم آلرژی باشه و زود گذره.ولی شب عطسه های با نمک و آبریزش شدید بینیت شروع شد! اصلا نتونستی خوب بخ...
8 تير 1390

معذرت خواهی

سلام در پست قبلی که مربوط به جایزه صدرا عسلی میشد در خصوص اندازه عروسک مطالبی عنوان کردم که یقین دارم اشتباه کرده بودم و فقط سو تفاهم بود.خب یکی دیگه از خصوصیات مادرانه احساساتی بودنه دیگه نه؟ باز هم میگم یادگاری موندن این جوایز خودش بزرگترین هدیه هستش. همین جا از مدیریت محترم نی نی وبلاگ به خاطر ارسال جایزه با نمک و دوست داشتنی برای صدرای قهرمان تشکر میکنم وامیدوارم بابت اشتباهم عذر خواهی منو بپذیرند. دوستتون دارم.میبوسمتون.قررررررررربون همه تون. ...
6 تير 1390

جایزه نی نی وبلاگ!!!!!!!!!!!!

سلام  دوستان عزیز من و صدرای من روز چهار شنبه جایزه اول شدن صدرای من در مسابقه خواب یک فرشته از طرف                                       نی نی وبلاگ رسید.پاکتش که نشون نمیداد جایزه نفر اول باشه.و وقتی هم عروسک رو دیدیم نمیتونستیم باور کنیم این بزرگترینشون باشه.! اگه این بزرگه اس پس کوچیکه حتما جاکلیدیه!!     تا امروز هم منتظر موندم که نفرات دوم و سوم عکس جایزه رو بذارن که خوشبختانه نفر دوم اینکارو کر...
6 تير 1390

صدرای من از تولد تا 6 ماهگی...شماره 4

  نفس مامانی صدرای نازنینم برای اولین بار به شهری سفر کردی که با اینکه مامانی اونجایی نیست ولی خیلی دوستش داره...اونجارو نمیشه گفت یه شهر..یه موزه گنده اس که مردم اجازه دارن اونجا زندگی کنن...اصفهان و کاشیهای آبی و خاطره های قشنگ مامانیت... کلا بهمون خیلی خوش گذشت با مامان بزرگت (مامان من)میرفتیم گردش و حسابی به هر سه نفرمون خوش میگذشت.اولین جایی که بردمت میدون نقش جهان بود که خودم اونجا احساس آرامش خاصی میکنم و بعد بقیه جاها جالب اینجاس که بیشتر روزهایی که اونجا بودیم بارونی بود و لذتمون چند برابر شده بود.یکی دوروز بعد هم واسه اینکه بابا فوادتو یادت نره! هر روز از فیلمای خانوادگی که با...
5 تير 1390

صدرای من از تولد تا 6 ماهگی...شماره 3

صدرای مامان امسال سر سفره هفت سین ما یه فرشته ناز شیطون هم نشسته بود که دیدن و بغل کردنش بزرگترین عیدی خدا بود و هست... بعد از سال تحویل با مامان بزرگ بابا بزرگ مامانیت تماس گرفتیم و سال جدید رو تبریک گفتیم و فرداش هم رفتیم منزل بابا بزرگ باباییت عیددیدنی... همه اونجا بودن:آقای اردلان و ایران جون و رکسانا از تهران.آقا بابک و شیرین جون از شیراز.نازی خانم جون و پسرشون آقا پیام از آمریکا.وخاله توران و عمه  مهین اینا و...ولی چشم همه به تو بود  و همه منتظر دیدن تو بودن و از وقتی وارد شدیم تا لحظه برگشتنمون همش دست به دست میشدی عزیزم ولی تو بغل نازی جون یه آرامش خاصی داشتی و از ماساژهای حرفه ای ک...
2 تير 1390